الهه ی الهام
انجمن ادبی

« قلعه ی حیوانات»

اولین بار این شاهکار ادبیات سیاسی جهان را دوست عزیز و فرهیخته ای به اسم حسین پاکنژاد به من معرفی کرد و دعا می کنم« هر کجا هست، خدایا به سلامت دارش!» در سال 82 این کتاب را در اختیارم قرار داد و من هم خواندم و لذت بردم.در همان سال کتابدار دبیرستانی در اسلامشهر بودم. از محل درآمدهای کتابخانه، ده جلد از این کتاب را خریدم و در کتابخانه گذاشتم.- باقیات صالحات- البته با توجه به فضای باز نسبی آن دوره!

بعدها افسوس خوردم که چرا یک جلدش را برای خودم برنداشتم! تا این که در سال 85 از نمایشگاه کتاب که در اداره ی آموزش و پرورش اسلامشهر  توسط آقایی به نام « رضایی» دایر شده بود، توانستم آن را تهیه کنم.

و این آقای رضایی یک دوره کاندیدای شورای شهر اسلامشهر هم شد و تقریباً بزرگ ترین و معتبرترین کتابفروشی شهر را هم در خیابان بیست متری امام خمینی اداره می کرد به اسم « سیمرغ». بعد از انتخابات ریاست جمهوری در سال88 به اتهام خرابکاری و سلطنت طلبی و جاسوسی دستگیر و محاکمه و اعدام شد. قسمتی از محاکمه و اعترافش را خودم از تلوزیون جمهوری اسلامی دیدم و به یاد قسمتی از کتاب قلعه افتادم که بعضی از حیوانات به خیانت خود اعتراف می کنند و در جا گلویشان دریده می شود.

این کتاب را در همین روزها یعنی اردیبهشت 92 یک بار دیگر خواندم و به خودم م گفتم:« مگر مرض خودآزاری داری که این کتاب را به دست گرفته ای؟» و شما هنگامی به حس من نزدیک می شوید که این کتاب را در دست بگیرید و بخوانید. اگر هر کتابی ارزش یک بار خواندن را داشته باشد،« قلعه ی حیوانات» ارزش بارها و بارها خواندن را دارد.

خلاصه ی کتاب:

در مزرعه(قلعه) حیوانات، گروهی حیوان که از ظلم و جور ارباب به ستوه آمده اند، بر ضد نظام اربابی شوریده و آو را از مزرعه بیرون می کنند. با فرار ارباب ستمگر، ناخودآگاه متوجه می شوند که انقلاب کرده اند.اکنون که حیوانات نظم نوینی را پی ریخته اندمی بایست برای حفظ استقلال مزرعه، از توانایی های فردی و جمعی خود نیز بهره بگیرند و آن را الگوی رفتاری خود قرار دهند ولی به مرور زمان با شکل گرفتن نیرویی ناهنجار از درون نظام تمامی دستاوردهای انقلاب بربادرفته و طولی نمی کشد که نظام منحط سابق به شکل دیگری و با حضور چهره هایی دیگر شکل می گیرد. مصداق ضربالمثل اروپایی که انقلاب ستمدیدگان را آزاد نمی کند بلکه ستمگران را جا بجا می کند.

مخاطب اصلی جورج اورول در این کتاب، حکومت کمونیستی شوروی سابق در سال1930 تا1950 است ولی در واقع نیش تیز قلمش ، تمامی دیکتاتورهایی را مورد حمله قرار می دهد که چه پیش از آن بوده اند و چه در حال حاضر وجود دارند و چه در آینده خواهند آمد. دیکتاتورهای مورد حمله ی اورول جغرافیای خاصی ندارند و آنها را می توان در جای جای جغرافیای امروز و لا به لاب صفحات تاریخ یافت.

این کتاب چندین بار توسط مترجمین متفاوتی ترجمه شده و ناشران مختلفی آن را به چاپ رسانده اند که کتاب حاضر و در دسترس من ترجمه ی آقای محمد فیروز بخت است که انتشارات « حکایتی دگر...» آن را در سال 1384 و در 5000 نسخه چاپ و منتشر کرده است.

به تمام کسانی که به نوعی به ادبیات . سیاست علاقه مندند و یا حتی از آن بیزارند توصیه می کنم برای یک بار هم که شده این شاهکار را بخوانند.

حسن سلمانی

اردیبهشت 92-قزوین

شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:جورج اورول,قلعه حیوانات,حسن سلمانی,داستان, :: 10:2 :: نويسنده : حسن سلمانی

« کاسه چوبی»

ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش غل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف راشکسته بود حالا درکاسه ای چوبی به او غذا میدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.
اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟‌” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم.” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.

گرد آوری : 401

سه شنبه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

«منطق چیست؟»

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟ 
استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف. من به آن ها پیشنها دمی کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟ 
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه 
استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟ 
حالا پسرها می گویند : تمیزه 
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید : 
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟ 
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه! 
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟ 
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو! 
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد 
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است 
استادمنطق : در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی منطق!! 
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی.

گرد آوری:401

سه شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:4 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بهانه»

دوباره کودک چشمم بهانه ی تو گرفت

ز مویه مویه ی قلبم نشانه ی تو گرفت

به آسمان نگاهت که هاله ی غم من

اشاره کرد به باغ و ترانه ی تو گرفت

دوباره باغ نگاهم در آستان بهار

سکوت پنجره ها را نشانه ی تو گرفت

بهار خنده زد از آسمان مینایی

و دل به فصل غزل سمت خانه ی تو گرفت

دوباره محو تماشا شدم به خوشه ی ماه

و باز کودک چشمم بهانه ی تو گرفت.

lمریم افشارزاده- تیر77

 

شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:بهانه,مریم,افشارزاده,الهه ی الهام, :: 8:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

 ای که مدیون شما اندیشه ها

وی درخت علم را چون ریشه ها

ای رسولانی که دایم می زنید

بر سر دیو جهالت تیشه ها

روشن از نور کلام پاکتان

دشت ها و کوه ها و بیشه ها

هم شماهایید در دنیای دون

صاحبانِ برترینِ پیشه ها

کس نداند قدرتان، داند یکی

آن فراتر از همه اندیشه ها

محسن قویدل- دبیر ادبیات چهاردانگه

سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

حسین پناهی:

ما هیچ گاه

همدیگر را به تأمل نمی نگریم

زیرا مجال نیست

این گونه است که عزیزترین کسانمان را

در چشم به هم زدنی

به حوصله ی زمان

از یاد می بریم!

هدیه: نیروانا جم

 

شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:25 :: نويسنده : حسن سلمانی


من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف ها و صداها می آیم

و این جها

پُر از صدای پاهای مردمی ست

که همچنان که تو را می بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می بافند!

فروغ فرخزاد

 

شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «آینه در آینه...»

« یک شب چراغ روی تو روشن شود ولی

چشمی کنار پنجره ی انتظار کو؟»

   دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، برگزیده ای از اشعار هوشنگ ابتهاج را در کتابی به نام«آینه در آینه» جمع آوری کرده و این مجموعه را به تایید خود شاعر رسانده است. چیدمان اشعار این گونه است که دکتر شفیعی کدکنی آن ها را به ترتیب زمانی آورده و خواننده می تواند سیر شعر و شاعری ابتهاج را گام به گام حس کند.

   تاریخ اولین شعری که در این مجموعه آمده 28مرداد1325 است و آخرین شعر،خرداد1369شمسی. شما می توانید گزیده ای از کتاب های؛سراب، سیاه مشق1، سیاه مشق2، سیاه مشق3، شبگیر، زمین، یادگار خون سرو و هنر گام زمان را در این کتاب ببینید و بخوانید و حال و هوای شاعرانه ی «ه. ا. سایه» بیشتر آشنا شوید.

   محصّل دبیرستانیکه بودم از راه شنیدن تصنیف« کوچه سار شب» با صدای ماندگار استاد محمدرضا شجریان، با اسم و شعر هوشنگ ابتهاج آشنا شدم. سال ها بعد موقع تدریس در مقطع دبیرستان با دیدن همین غزل در کتاب های درسی ذوق زده شدم و هر بار با اشتیاقی مضاعف به تدریس این قسمت از کتاب پرداختم. شاعران محبوب و مشهور زیادی هستند که شعرشان جواز حضور در کتاب های درسینظام آموزشی رسمی کشور را به دست نیاورده اند و چاپ اثری از یک شاعر معاصر به عنوان درس مدرسه ای، افتخار بزرگی به حساب می آیدکه ه. ا. سایه از معدود شاعرانیست که در زمان حیاتش به این افتخار نایل شده است.

   کتاب« آینه در آینه» را دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی از مجموعه ی سروده های هوشنگ ابتهاج گلچین کرده و نشر چشمه آن را در 217 صفحه و 5000 نسخه در پاییز1369 چاپ و منتشر کرده است.

   برای آشنایی بیشتر و بهره جویی شما عزیزان، چند نمونه از سروده های ابتهاج را در بخش شعر معاصر ایران در وبلاگ الهه ی الهام تقدیمتان می کنم.

حسن سلمانی

اردیبهشت92- قزوین

 

چهار شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:سایه,کتاب,آینه,سلمانی, :: 9:9 :: نويسنده : حسن سلمانی

  

«هبوط...»

زیر وروی سرتا پامشکی اش راکه بیشتراز لباس های دیگرش دوست داشت به تن کرده بود.روربروی آینه ی قدی ایستاد ، چرخی زد و دست به کمر گذاشته و اندامش را ور انداز کرد .شک نداشت که اگر شال و شنلش را کنار بزند هر چشمی رابه تحسین وا می دارد .

داشت چهل ساله می شد اما هنوز خیره سری و شوخی و شنگی نوجوانی رابا خود داشت .دست به هرکاری می زد که جوانی و زیبایی اش را حفظ کند ، شنا، ایروبیک، رژیم غذایی ، انواع کرم ها و داروها و چند مورد جراحی زیبایی .تصمیم داشت تا زنده است همان «بهانه » ای باشد که سرش دعواست .همان که اگر کسی بتواند فقط برای چند دقیقه کنار صندلی راننده بنشاندش و فقط به سه نفر شاهد عادل نشانش بدهد ،برنده ی شرط بندی می شود.همانی که لبخند و جواب سلامش یکی را برنده و دیگری را بازنده ی قماری چند میلیونی می کرد.و هنوز خودش تنها پیروز میدان و شماره ی یک این قایم باشک بازی بود.از وقتی که دختر بچه ی ده ساله ای بود ،پی برده بود که خواستنش برابر است با توانستنش . می دانست اگر اراده کند و هوش زنانه اش را فقط کمی به کار بگیرد ، هیچ مردی در هر سنی نمی تواند به او بگوید«نه».



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,هبوط,الهه ی الهام,حسن سلمانی, :: 14:40 :: نويسنده : حسن سلمانی

«نشانی»

 کرایه ی تاکسی فرودگاه را پرداخت و برای راننده دست و سرتکان داد و کوله اش را به شانه اش انداخت. سال ها بود که حرکت دست و سر به جای حرف زدن جزو زبان رضا و وسیله ی ارتباطی او با دیگران شده بود.  آمده بود تا از میان هزاران هزار مرده که خاموش و ساکت زیر خروارها سنگ و خاک آرمیده بودند سراغی از گذشته اش بگیرد و به زندگی اش باز گردد.بیست و پنج سال پیش،آخرین جایی که برای خداحافظی به آن سر زده بود،همین آرامگاه خانوادگی شان بود و حالا اولین جایی بود که بعد از آن همه سال برای سلامی دوباره به آنجا برگشته بود.فکر کرده بود شاید تنها جایی که ممکن است سر نخی از کلاف سردر گم زندگی اش را به دستش بدهد،آرامگاه ابدی خانواده ی «یراقچی»باشد.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:نشانی,داستان,الهه ی الهام,حسن سلمانی, :: 14:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

«پرسه»

 -        بفرما، اینم یه پاکت سیگار و یه فندک ویه بطری هم آب معدنی تگریِ تگری.

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->اینم پولش. بگیر دیگه. خودتو لوس نکن.

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->خجالت بکش، بذار تو کیفت. پولشو به رخم می کشه.اگه چیز دیگه ای لازم نداری، حرکت کنیم.

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->بزن بریم. من که حاضرم.

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->پس چشماتو ببند، دو کیلومتر جلوتر، اون دست اتوبان،هر وقت که گفتم بازشون کن. جِر نزنی ها.

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->امّا دلم میخواد مسیر رو تماشا کنم. نکنه می خوای منو بدزدی و سر به نیستم کنی؟

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->چشماتو ببند و تو دلت تا بیست و پنج بشمُر.

<!--[if !supportLists]-->-        <!--[endif]-->... بیست و سه، بیست و چار، اینم بیست... و... پنج؛ وای چه قدر خوشگله! چه جوری این جا رو پیدا کردی؟



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,پرسه,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 14:31 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

آب پاکی»    

هر وقت که می خواهد جدّی حرف بزند، دستی به سبیل های پهن و خرمایی رنگش می کشد و هر چند ثانیه یک بار کتف راستش را بالا و پایین می کند.  خودش می گوید که این تیک عصبی یادگار دوره ی جبهه و جنگ است. موهای وسط سرش ریخته امّا روی گوش هایش را موهای بلند و پرپشتی پوشانده است. موهایی که شروع کرده اند به سفید شدن. اصلاً هم در بند این نیست که شکمش را جمع و جور کند. دیگر تناسب اندام چند سال پیش را ندارد و به این چیزها فکر هم نمی کند. هر جای صحبت هم که لازم بداند باید سیگار بکشد با کمال احترام از مخاطبش معذرت می خواهد و به فضای باز می رود تا با دود سیگارش دیگران را آزار ندهد.  چیزی که برایش اهمیت ندارد مد لباس و آرایش است و حرف و حدیث مردم. در هر موردی فقط تشخیص خودش مهم است که چه بپوشد؛ چه بنوشد؛ چه بگوید؛ کجا برود و...

البته همیشه هم این طور نبوده است. حرف و نظر دیگران بر روی شخصیت و زندگی خصوصی اش سایه می انداخت.برایش مهم بود که برای به دست آوردن یک فرصت شغلی یا موقعیت اجتماعی یا از دست ندادن آن، تلاش کند تا نظر موافق مافوقش را جلب کند. لباس اتو کشیده و تازه و تمیز و به روز بپوشد که شایسته ی محیط کاری اش باشد. در غذاخوری شرکت طوری با کارد و چنگال رفتار کند که یک جنتلمن واقعی به نظر برسد و خلاصه سعی کند گفتار و رفتارش در شأن یک شهروند اصیل و نجیب باشد.



ادامه مطلب ...
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

«... زمستان برود»

می شود سبز تنم، فصل زمستان برود

صد شکوفه بزنم، فصل زمستان برود

هر لباسی که دلم خواست به تن می پوشم

کفنم را بکنم، فصل زمستان برود

گرچه برگی به تنم نیست و من بی جانم

جان بگیرد بدنم، فصل زمستان برود

ابر بارید ولی رهگذری چتر نداشت

چتر آن دوست منم، فصل زمستان برود

برف می بارد و هر ار ه خود می گویم:

می شود سبز تنم، فصل زمستان برود.

محمد مقدم

چهار شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

«انگشت نمای»

سومین شب بود که در خانه تنها بودم.تابستان تمام شده بود و خانواده ام هنوز جایی نرفته بودند و تا عید نوروز و سفر احتمالی هم شش ماهی مانده بود. پسرها و مادرشان با یک موسسه ی ایرانگردی به استان آذربایجان رفتند و من به بهانه ی بازگشایی مدرسه ها و کار زیاد، همراهشان نشدم.اما حقیقت این است که بیشتر از آن که آن ها به این سفر مشتاق باشند؛خودِ من به این تنهایی و خلوت محتاج بودم.از پیش تصمیم داشتم اگر روزی چنین فرصتی دست داد، به خودم، به تلوزیون، به تلفن همراهم و به درو دیوار خانه استراحت مطلق بدهم و همه را به ضیافت سکوت دعوت کنم.



ادامه مطلب ...
شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,انگشت نمای,حسن سلمانی,الهه ی الهام, :: 9:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

« باران حضور»

بازآ که با حضور تو دل را دوا کنیم

با قامت بلند تو موجی به پا کنیم

بازآ که با طلوع نگاهت به سمتمان

در انتشار شرقی نامت دعا کنیم

آلاله ها به شوق نگاه تو بشکفند

صد روح تشنه را به نگاهت فدا کنیم

من باز هم ترک زده، از ابتدای عشق

تا انتهای عشق بیا« ای خدا» کنیم

ای آرزوی آمدنت، رقص برگ ها

بازآ که با حضور تو دردی دوا کنیم

از مقدم مبارک تو ای گل امید

روزی حدیث غربت خود را رها کنیم

آیینه های فصل حقیقت شکسته اند

بازآ که کفر را ز حقیقت جدا کنیم.

فروردین 79

شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:باران,مریم افشارزاده,الهه ی الهام, :: 8:52 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان