الهه ی الهام
انجمن ادبی
در شهر، فاحشه ها را سنگسار می کنند، غافل از این که شهر پر است از فاحشه های مغزی، و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه... نیروانا جم شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 9:13 :: نويسنده : حسن سلمانی خدایا! کفر نمی گویم... این بار هیچ فرستاده ای جوابگو نیست؛ خودت ظهور کن!!! شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, :: 9:10 :: نويسنده : حسن سلمانی نتیجه ی زندگی چیزهایی نیست که جمع می کنیم؛ قلب هایی است که جذب می کنیم. خدایا دوستان خوب هدایایی از رحمت بی کران تو هستند. در پناه خود سلامتشان بدار! آمین! مانی یک شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 14:18 :: نويسنده : حسن سلمانی آدم ها زود پشیمان می شوند، گاهی از گفته هایشان، گاهی از نگفته هایشان، گاهی از گفتن نگفتنی هایشان و گاهی هم از نگفتن گفتنی هایشان...! نیروانا جم سه شنبه 12 بهمن 1391برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : حسن سلمانی « قدرت و قلم»
پنداشت او - قلم در دست های مرتعشش باری عصای حضرت موساست. می گفت: «اگر رهخا کنمش اژدها شود ماران و مورهای این ساحران رانده ی وامانده را فرو بلعد.» می گفت: « وز هیبت قلم فرعون اگر به تخت نلرزد دیگر جهانِ ما به چه ارزد؟» ** بر کرسی قضا و قدر قاضی بنشسته با شکوه خدایان تندخو تمثیل روز قیامت انگشت اتهام گرفته به سوی او: « برخیز! - از اتهام خود اینک دفاع کن این آخرین دفاع پیش از دفاع، زندگیت را وداع کن!» ** می گفت متهم: «یک دم امان دهید تا آخرین سپیده تا آخرین طلوع زندگی ام را نظاره گر شوم.» ** پیش از سپیده دم که فلق در حجاب بود بر گِردِ گَردنش اثری از طناب بود و چشم های بسته ی او غرق آب بود. ** در پای چوب دار هنگام احتضار از صد گره، گرهی نیز وا نشد موسی نبود او در دست های او قلمش اژدها نشد. « ارزش انسان» دشت ها آلوده ست در لنجنزار، گل لاله نخواهد رویید در هوای غفن، آواز پرستو به چه کارت آید؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا که همه ی مزرعه ی دل ها را علف هرزه ی کین پوشانده ست هیچ کس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست. زندگی آن هنگام زیباست که آدمی بداند فکری به خاطرش در هیاهوست! گلزار چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : حسن سلمانی اگر روزی ؛ محبت کردی بی منت؛ لذت بردی بی گناه؛ بخشیدی بدون شرط؛ بدان آن روز را وافعاً زندگی کرده ای! میرزایف چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 15:48 :: نويسنده : حسن سلمانی دور ماندن از آن هایی که دوستشان داریم از صمیمیت مان نخواهد کاست. زمان به ما خواهد آموخت که جانشینی برای آنان وجود ندارد...!!! میرزایف چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : حسن سلمانی «آهنگ» شاعر: فاضل نظری راز واژگونى تخت و تاج شاه ظالم هدیه:401 شنبه 11 بهمن 1391برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : حسن سلمانی امام علی خطاب به مالک اشتر: اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی فردا صبح به آن چشم به او نگاه نکن؛ شاید سحرگاه او توبه کرده باشد و تو ندانی...! نیروانا جم شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : حسن سلمانی آدمی شکست را آسان باور می کند و پیروزی را سخت. این چنین است که آسان شکست می خورد و سخت پیروز می شود. میرزایف سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : حسن سلمانی
« چه خیال ها!؟»
برعكس سي سال خدمت دولتي اش كه مثل خيلي از آدم هاي ديگر روزهاراكار مي كرد و شب ها در كنار خانواده اش به استراحت مي پرداخت ، سه سالي مي شدكه جاي شب و روزش عوض شده بود. زمان كارمندی اش، اميدواربود كه اگرعمري باشد ، بعد از بازنشستگي بتواند كتاب هايي را كه هميشه دوستشان داشته ،بخواند.اما هرگز فكر نمی كرد كه كتاب هاي دوست داشتني اش را شبانه و در زير نور تير برق خيابان ها و در سكوت و تنهايي بخواند . شمار كتاب هايي كه در اين سه سال مطالعه كرده بود ، ده برابر بيشتر از كتاب ها يي بود كه در آن سي ساله خوانده بود.
او حالا مثل «شهرزاد » به اندازه ي هزار و يك شب ،قصه بلد بود تا قبل از خواب براي بچه هايش تعريف كند؛ برعكس سال هاي كودكي دخترو پسرش كه قبل از خواب از او قصه مي خواستند و او يا مي گفت « خيلي خسته ام بابايي ، بذارين واسه يه شب ديگه » يا« هرچي قصه بلد بودم براتون گفتم. بذارين چن تا جديد شو بخونم. باشه براي بعد......»
آن شب به تير برق سيماني تكيه داده بود و دست هايش راتا مچ توي جيب پالتويش فرو كرده، كلاه كاموايي اش راتا زير گوش ها پايين كشيده بود و بلورهاي ستاره اي شكل برف را تماشا مي كرد كه در نور مخروطي شكل تيربرق،رقص كنان و چرخ زنان از آسمان به طرفش مي آمدند و روي صورت تب دارش مي نشستند و خيلي زود آب مي شدند .زبانش را در آورد تا چند تا از دانه هاي برف را مزه مزه كند . باخودش گفت « جاي اكرم و بچّه هام خالي! » لبخندي زد و گفت : « البته بچگي بچّه هام » مكثي كرد و آهي كشيد كه بخار نفسش براي چند لحظه جلوي ديدش را گرفت. اين بارفقط گفت:«بچّه هام !»
ادامه مطلب ... چهار شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, :: 9:21 :: نويسنده : حسن سلمانی خدایا! حق با شیطان بود؛ انسان ها قابل پرستش نیستند... نیروانا جم شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 14:18 :: نويسنده : حسن سلمانی « چهل سالگی»
ای سرو سرفراز اینک جمال را به کمال اینک در اوج دلبری نیکوتر از همیشه ** از بیست سال پیش در بیست سالگی آن دختر یگانه شهدخت دختران تا این زن یگانه زیبای بانوان بر ما چه رفت از پس آن سال و سال ها؟ تو آن مسافر سفر شور و حال ها من، این نشسته در دل رنج و ملال ها ** باران چه نقش ها را از شیشه های پنجره ها شست اما، بر لوح سینه ام این سینه ی چو آینه - بی هیچ کینه ام بنشسته نقش عشق تو ناشسته کس ز دل تا این زمان که خم شده چون تاک پیکرم و برف روزگار - که بنشسته بر سرم اینک منم در عنفوان پیری آغاز روزگار زمینگیری اما هنوز هم در چشم من یگانه ای و جاودانه ای آری هنوز هم معیار تازه ای ز وجاهت در خورد شعرهای خوش عاشقانه ای چون شعر ناب حافظ روح ترانه ای. سه شنبه 9 بهمن 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |