الهه ی الهام
انجمن ادبی

 

 

نه هر که از گستره ای دیگر سررسد

خردمند تر از تو باشد و یا تواناتر.

چه انوشه، چه میرنده.

مهم آن است که چه می داند.

 

 

هر فردی با یک دفترچه راهنما برای ساختن آینده اش به این جهان پا می گذارد.

چه بسیارند آنانی که به یاد نمی آورند آن را کجا نهاده اند!

 

بارها و دگربارها

باوری جدید سر بر می آورد

و هر بار این آزموندر پی می آید که:

« این است آن باور جاودانه ام؟»

 

 

هر اندیشه ی قدرتمند و جذابی،

چه بیهوده است،

اگر به کارش نبندی!

 

 

مهم ترین دلیلی که به پاسخ هایت دست نمی یابی،

این است که

پرسشی نپرسیده ای.

 

 

چه بسیارند

آنان که زندگی ها  پشت سر نهاده اند

بی آنکه بدانند

چه می دانند و چه می خواهند.

ازآنان مباش!

 

عیبی ندارد عادی رفتار کنی،

به شرط این که عادی احساس نکنی.

 

 

تنها چیزی که تو را از رسیدن به رویاهایت باز می دارد،

چشم پوشی از آن هاست.

 

 

برای آموختن،

ترک پناهگاه نادانی باید.

 

 

یک عمر در انتظاری

تا بیابی آن را که درکت کند

و تو را آنگونه که هستی بپذیرد.

و عاقبت در می یابی که او

از همان آغاز

خودت بوده ای.

 

 

« یک نفر» همیشه استثناست.

« همه نمی توانند،

ولی هر کسی می تواند.»

 

 

اگر خواهان دیدار کسی هستی که

می تواند هر موقعیت ناممکنی را فراهم کند،

و دور از حرف ها و باورهای مردم،

به تو شادی بخشد، در آینه بنگر

و

این واژه ی جادویی را بر زبان آور:

« سلام»

 

 

عدم شناخت حقیقت،

حقیقت آن را کتمان نمی کند.

 

 

در انتهای سکونت بر زمین،

تنها نکته ی مهم این است:

« چقدر عشق ورزیدی؟

و چگونه ورزیدی؟»

 

 

 

عمرت را داده ای

تا آنی شوی که

اکنون هستی.

ارزشش را داشت؟

 

 

نشان جهالت تو

باور عمیق به بی عدالتی و شوربختی است.

آنچه کرم ابریشم، دنیا می نامدش

استاد؛

پروانه اش می خواند.

 

 

هر آنچه الهام بخش باشد،

هم هدایت می کند،

هم حمایت.

 

 

گاهی تنها راه « پیروزی»

تسلیم شدن است.

گزینش از کتاب:یادداشت های مرد فرزانه؛ریچارد باخ  

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 14:13 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«نقاشی»



صدا زکالبد تن به در کشید مرا

صدا به شکل کسی شد به برکشید مرا

صدا شد اسب ستم، روح من روان ز پی اش

به خاک بست به کوه و کمر کشید مرا

مگو که بود که نقاشی مرا می کرد

که بادو دیده ی همواره تر کشید مرا

چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من

غریب و کج قلق و دربه درکشید مرا

دو نیمه کرد مراپس توراکشیدازمن

پس از کنار تو این سوی ترکشید مرا

میان ما دری ازمرگ کردنقاشی

به میخ کوفته برپشت درکشید مرا

خوشش نیامد این نقش را به هم زد وبعد

دگر کشید تورا ودگرکشید مرا

من وتورادوپرنده کشید در دوقفس

خوشش نیامد بی بال وپر کشید مرا

خوشش نیامد تصویر را به هم زد وبعد

.پدر کشید توراوپسر کشید مرا...

شاعر: سید رضا محمدی هراتی

هدیه: مسعوده جمشیدی

[Web] -
سه شنبه 26 دی 1391برچسب:هراتی,افغان,نقاشی,الهه ی الهام, :: 12:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

 فصل تابستان است

و تنور دلم از آتش یادت روشن

کاش اینجا بودی!

این خیال خام را می سپارم به تنور

تا که از بوسه ی هر شعله ی تنهایی من

بپزد خوب و برشته شود و ترد شود

سفره ی خاطره را

می گشایم پس از آن در یک سو

جرعه ای چای و یکی حبّه ی قند

که تداعی گر لبخند تو است

منتظر می مانم

تا بیاید آن دم

که مؤذّن خبر آمدنت را بسراید مسرور

ومن افطار کنم روزه ی دیدارت را

فصل تابستان است

و تو ای همزادم

کاش اینجا بودی...!

مسعوده جمشیدی

سه شنبه 26 دی 1391برچسب:, :: 11:1 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « ویلیام شکسپیر»

ویلیام شکسپیر* در تاریخ 23آوریل 1564 در استراتفورد آپون آیون، از پدر و مادری از قشر متوسط به دنیا آمد. پدرش جان شکسپیر، دستکش ساز بود و مغازه ای در شهر داشت.

در سن هژده سالگی شکسپیر با «آن هاثوی» که دختر یک کشاورز بود، ازدواج کرد. پس از چند سال، به لندن رفت و به انجمن تئاتر پیوست. خیلی زود او یکی از پیشروترین هنرپیشگان و نمایشنامه نویسان شهر شد. تا سال1594 دست کم شش نمایشنامه اش به روی صحنه رفت.

در سال 1593 شعر بلند شکسپیر به نام« ونوس آدونیس» (که ایرج میرزا آن را با نام زهره و منوچهر، به نظم کشیده است.) موفقیت بزرگی به ارمغان آورد. شعر بلند بعدی وی، «تجاوز لوکرس» در سال 1594 چاپ شد. هنگامی که تماشاخانه های عمومی در سال 1594 بازگشایی شد، دوباره شروع به نوشتن نمایشنامه کرد.

مردم از طبقات اجتماعی مختلف به تماشاخانه ی «گلوب» می آمدند، تا نمایشنامه های شکسپیر را تماشا کنند.

در سال 1599 شکسپیر با شش تن از همکارانش تماشاخانه ی گلوب را که یکی از بزرگترین تماشاخانه های لندن بود، خریداری کرد.

شاهکارهای شکسپیر در طی سال های 1599-1608 شامل کمدی هایی چون:هیاهوی بسیار برای هیچ و شب دوازدهم است.

نمایشنامه های تاریخی هنری پنجم و تراژدی های آنتونی و کلئوپاترا، هملت، ژولیوس سزار(قیصر)، شاه لیر، مکبث و اتللو است.

نمایشنامه های سیمبلین، هنری هشتم، طوفان و حکایت زمستان در طی هشت سال آخر حیاتش نوشته شدند.

شکسپیر در تاریخ 23 آوریل 1616** در استراتفورد دیده از جهان فرو بست.

 

*شکسپیر تنها نابغه ای است که هژده هزار لغت به زبان انگلیسی افزود.

**تاریخ زاد روز و مرگ شکسپیر بزرگ هر دو در یک روز و ماه است.

 

مترجم: زین العابدین چمانی

 

 

یک شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «سر آرتور کنن دویل»

سر آرتور کنن دویل، در تاریخ 22 می 1859 در ادینبورگ انگلستان به دنیا آمد. پدرش چارلز دویل به عنوان دستیار ارزیاب اداره ی آثار اسکاتلند بود. 

او دو سال را در دبستان ملی هادر گذراند و سپس پنج سال را در مدرسه ی شبانه روزی کاتولیک در استونی هرثت، گذراند و دانش آموز خوبی بود.

او در ورزش پیشرفت کرد و دوست اشت که کریکت بازی کند. امتحانات نهایی را با موفقیت گذراند و می خواست که دکتر بشود. بنابراین در سال 1881 مدرک پزشکی خود را از ادینبورگ گرفت و با دوستش، باد، در پلایموث شروع به طبابت کرد. 

پس از مدتی شروع کرد برای خودش کار کند. هرچند درآمد زیادی نداشت برای کسب درآمد اضافی شروع به نوشتن کرد. نخستین رمانش به نام سنگ کمربند ناکام ماند.

رمان بعدی اش،«مطالعه ای در اسکارلت» موفقیت اندکی داشت. علاقه ی دویل در زمینه ی رمان های تاریخی بود. او رمان « میکاکلارک» را در سال 1889 نوشت که موفقیت آنی را به همراه داشت. او همچنین رمان تاریخی دیگری به نام« مهمان سفید» که موفق تر از میکاکلارک بود، نوشت.

اما دویل شهرتش بیشتر به خاطر سلسله کتاب های « شرلوک هلمز» شخصیت داستانی که خلقش کرد، است.

برخی از کتابهایش عبارتند از: ماجرای شرلوک هلمز، خاطرات شرلوک هلمز و سگ تازی باسکرویلز.

با انتشار این کتاب ها شرلوک هلمز و دوستش دکتر واتسون اسامی آشنا و خانگی شدند. دویل همچنین در جنگ دوم بوئر به عنوان پزشک شرکت جست.

او در سال 1902 به مقام شوالیه دست یافت و در تاریخ 7 جولای 1930 دیده از جهان فرو بست.

مترجم: زین العابدین چمانی 

دو شنبه 25 دی 1391برچسب:شرلوک هلمز, چمانی, دویل, حسن سلمانی, :: 13:39 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «آنژین صدری»

 

دکتر!

نیمی از قلب من اینجاست

نیم دیگر در چین است

با لشگری که پیش می رود

به سوی رود زرد

همه روزه

دکتر! همه روزه در سپیده دمان

قلبم در یونان تیرباران می شود

و همه شب

زمانی که زندانیان در خوابند

قلبم در خانه ی مخروبه ای در استانبول می آساید.

و پس از ده سال

آنچه که می توانم به مردم هدیه کنم

این سیب سرخ است

و این است دکتر

این است سبب آنژین صدری من

نه نیکوتین، نه زندان، نه گرفتگی رگ ها

شب را از پشت میله ها کنار می زنم

زیر سنگینی سینه ام

قلبم هنوز،

           با دورترین ستاره ها می تپد.

ناظم حکمت-آوریل1948

مترجم:احمدپوری

یک شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : حسن سلمانی

 آه؛

مرا با سلاحت بکش ، نه با سخنانت!

شکسپیر_پرده سوم/هنری ششم

مترجم: چمانی

یک شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 11:53 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 
کسی در بند غفلت مانده ای چون من ندید اینجا
دو عالم یک در باز است و می جویم کلید اینجا
تپیدن ره ندارد در تجلی گاه حیرانی
توان گر پای تا سر اشک شد، نتوان چکید اینجا
تحیّر، گر به چشم انتظار ما نپردازد
چه وسعت می توان چیدن، ز آغوش امید اینجا
مرا از بی بری هم راحتی حاصل نشد، ورنه
بهار سایه ی رنگین تر از گل داشت، بید اینجا
هجوم درد پیچیده است هستی تا عدم، بیدل
تو هم گر گوش داری، ناله ای خواهی شنید اینجا
شاعر:بیدل دهلوی
گزینش: حسن سلمانی
 
یک شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: 9:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «سه درس از یک دیوانه»

 

آورده اند که شیخ جنید بغدادی به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است. گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید:چه کسی هستی؟

عرض کرد: منم، شیخ جنید بغدادی.

فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟

عرض کرد: آری...

بهلول فرمود: طعام چگونه می خوری؟

عرض کرد: اول« بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم« بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم. بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می خواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن را نمی دانی. سپس به راه خود رفت. مریدان گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید: چه کسی هستی؟

جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن نمی داند.

بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟

عرض کرد: آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.

بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی دانی. سپس برخاست و برفت. مریدان گفتند: یا شیخ دیدی که این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟

جنید گفت: مرا با او کار است. شما نمی دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت: از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟

عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامهی خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول(علیه السلام) رسیده بود بیان کرد.

بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست که برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربةً ال الله مرا بیاموز.

بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها  که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.

جنید گفت: جزاک الله خیراً!

و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و گرنه هر عبارت که بگویی، آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر باشد. و در خواب کردن اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری (دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار،...) نباشد!

 

هدیه: بهمن حشم فیروز- دبیر ادبیات چهاردانگه

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:بهلول,بهمن حشم فیروز,جنید,حسن سلمانی, :: 15:1 :: نويسنده : حسن سلمانی

 حرف هایم به پرواز در می آیند . اوج می گیرند و افکارم پایین می مانند. کلمات بدون افکار هیچگاه به ملکوت نمی روند.

شکسپیر_هملت

مترجم: چمانی

یک شنبه 24 دی 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

  

«زیباترین دریا»

زیباترین دریا را

هنوز نپیموده اند

زیباترین کودک

هنوز بزرگ نشده است

زیباترین روزهایمان را

هنوز ندیده ایم

و زیباترین واژه ها را

هنوز برایت نگفته ام...

ناظم حکمت-24سپتامبر1945

مترجم: احمد پوری

یک شنبه 22 دی 1391برچسب:, :: 12:17 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«در اندیشه کردن از دشمن»
... اما جهد کن ای پسر تا دشمن نیندوزی، پس اگر دشمنت باشد ، دلتنگ مشو که هر که را دشمن نباشد، دشمن کام* باشد.
حکایت چنان شنودم که در خوراسان عیّاری بود سخت محتشم و نیک مرد و معروف، مهلّب نام. گویند روزی در کوی همی رفت. اندر راه پای بر خربزه پوستی نهاد، پایش بلغزید و بیفتاد. کارد برکشید و خربزه را به کارد زد. چاکران او را گفتند:« ای سرهنگ، مردی بدین عیّاری و محتشمی که تویی، شرم نداری که خربزه پوست را به کارد زنی؟» مهلّب گفت:« مرا خربزه پوست بیفکند، من که را به کارد بزنم؟ هر که مرا بیفکند، من او را زنم که دشمن من او بُوَد.»
... از دشمن به هیچ حال ایمن مباش خاصّه از دشمن خانه و بیشتر از دشمن خانه بترس که بیگانه را آن دیدار نیفتد در کار تو، که او را...
 
*دشمن کام: تیره روز و بدبخت
باب بیست و نهم قابوسنامه
گزینش: حسن سلمانی
 
یک شنبه 21 دی 1391برچسب:, :: 9:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

«جین آستن»

خانم جین آستن به سال 1775 در استیونتون هامپشایر انگلستان به دنیا آمد. او فقط شش رمان نوشت که عبارتند از:

1. احساس و شعور(1811)

2. غرور و تعصب(1813)

3. بوستان منزفیلد(1814)

4. اما(1816)

5. صومعه ی نورثنگر (1818)

6. تعقیب (1818)

وی همچنین داستان های کوتاهی نگاشت، که در یک جلد منتشر شد.

رمان هایش حول افراد و جاهایی می گردد که وی با آن ها آشنایی و سنخیت اشت یعنی طبقه و قشر فرامتوسط جنوبی انگلستان.

رمان هایش که به رمان های خانوادگی معروفند، اساساً به ارتباط بین مردان و زنان می پردازد. او به سبک ساده می نوشت و به جای کار دراماتیک، از گفتگوی واضح و شفاف، بهره می جست. او به واسطه ی مکالمه های طنزآمیز باعث سرزندگی شخصیت های رمانش می شد.

شفافیت سبک و شکل، طنز و بذله گویی و تجزیه و تحلیل وی از شخصیت های رمان هایش، موجب شده است، که امروزه وی را به عنوان یکی از بزرگ ترین رمان نویسان ادبیات انگلیسی بینگارند.

او در سال 1817 دیده از جهان فرو بست.

مترجم: زین العابدین چمانی

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:جین آستن, چمانی, ادبیات جهان,الهه ی الهام, :: 15:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

 امام علی(ع):

خدا دوستانش را بین بندگانش  پنهان کرده است. پس هیچ کس را کوچک مشمار، شاید او دوست خدا باشد و تو ندانی.

خدابنده

پنج شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « به ورا»

 

گفت به پیشم بیا

گفت برایم بمان

گفت به رویم بخند

گفت برایم بمیر

                  آمدم

                  ماندم

                  خندیدم

                  مُردم.

ناظم حکمت-1963-آخرین سال زندگی اش

یک شنبه 20 دی 1391برچسب:, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان