الهه ی الهام
انجمن ادبی

اگر تو ماه را نبوسیده ای؛

ماه جای لب های کیست بر گونه های سیاه شب؟!

نیروانا جم

 

دو شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

"ندانستم،نشناختم"

من که از هفت فرسخی

مو را از مو تشخیص میدادم

چه چیزی جلوی چشمم را گرفت

مه را تشخیص ندادم

بر زلف مشکیم حسد ورزیدند

چرا بر زلفم تار موئی سپید پیدا شد و من ندانستم

در سرم دنیای اندیشه،

در دلم دنیای ناله،

بی جیز و بی نوا در تمام عمر نوکر است

دارا پادشاه دنیاست.

آه،از این نزاع بر سر شکم،

آه،از این دنیای طمع،

جهت و قبله را گم کردم

سمت و سو را ندانستم

پرسش های بی پاسخ قصد جانم کردند

از چه روی ما را تقسیم کردند؟

ما را چرا گروداندند

به اسلام و صلیب پرستی؟

آرزوها پشته پشته

اندیشه ها دسته دسته

هزار و یک شب اندیشه و مکتب را مطالعه کردم

به ذات دین پی نبردم

مسافرم، ره عمر می پیمایم

از پنجاه به سوی صد

آفتاب برآمده از پشت کوهم

که به سوی دشت افول می کنم

به سوی تو امدیم

تو به سوی ما نیامدی

دنیا!

خویشتن را شناختم

تو را آن طور که باید نشناختم

شاعر : زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

چهار شنبه 14 آذر 1391برچسب:زلیم خان,چمانی,الهه ی الهام,دنیا, :: 14:59 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «غزل... »

کبریت زدم

تو برای این روشنایی محدود

گریستی.

احمد رضا احمدی

کتاب:ویرانه های دل را به یاد می سپارم

سه شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

به حال گربه ای اشک می ریزم که در گورستان سگ ها به خاک سپرده می شود!

نیروانا جم

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

بزرگ شدن ، بزرگ ترین جنایت در حق کودکان است.

ای کاش تا ابد کودک می ماندیم و نادان...!

نیروانا جم

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:47 :: نويسنده : حسن سلمانی

بهترین دوست اون دوستی است که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی؛ و وقتی ازش دور می شی، حس کنی بهترین گفت و گوی عمرت رو داشتی!

نیروانا جم

دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 10:46 :: نويسنده : حسن سلمانی

قحطی رفیق می آید

نه هفت سال، هفتصد سال

من تو را در سیلوی قلبم ذخیره و پنهانت می کنم

بگو کنعانیان منتظر نباشند، تقسیم شدنی نیستی

حتی اگر یعقوب بیاید...!

مانی گودرزی

چهار شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 9:34 :: نويسنده : حسن سلمانی

«گلي از گلستان»

باب اول : در سيرت پادشاهان


1 - دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه برانگيز

در يكى از جنگها، عده اى را اسير كردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا يكى از اسيران را اعدام كنند. اسير كه از زندگى نااميد شده بود، خشمگين شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد كه گفته اند: ((هر كه دست از جان بشويد، هر چه در دل دارد بگويد.))

وقت ضرورت چو نماند گريز

دست بگيرد سر شمشير تيز

شاه از وزيران حاضر پرسيد: ((اين اسير چه مى گويد؟))

يكى از وزيران پاكنهاد گفت : اى آيه را مى خواند:

((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس ))

((پرهيزكاران آنان هستند كه هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش ‍ مردم را عفو كنند و آنها را ببخشند.))

(آل عمران / 134)

شاه با شنيدن اين آيه ، به آن اسير رحم كرد و او را بخشيد، ولى يكى از وزيرانى كه مخالف او بود (و سرشتى ناپاك داشت ) نزد شاه گفت : ((نبايد دولتمردانى چون ما سخن دروغ بگويند. آن اسير به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگويى گرفت .

شاه از سخن آن وزير زشتخوى خشمگين شد و گفت : دروغ آن وزير براى من پسنديده تر از راستگويى تو بود، زيرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پليدت برخاست . چنانكه خردمندان گفته اند: ((دروغ مصلحت آميز به ز راست فتنه انگيز))

هر كه شاه آن كند كه او گويد

حيف باشد كه جز نكو گويد

و بر پيشانى ايوان كاخ فريدون شاه ، نوشته شده بود:

جهان اى برادر نماند به كس

دل اندر جهان آفرين بند و بس

مكن تكيه بر ملك دنيا و پشت

كه بسيار كس چون تو پرورد و كشت

چو آهنگ رفتن كند جان پاك

چه بر تخت مردن چه بر روى خاك

(به اين ترتيب با يادآورى اين اشعار غرورشكن و توجه به خدا و عظمت خدا، بايد از خواسته هاى غرورزاى باطن پليد چشم پوشيد و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر پنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگيرى كرد، تا خداوند خشنود گردد.)

اسال مطلب از دوست عزیز،401

-

یک شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

« تلنگر... »

 

اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟!

زداد این همه بانگ و فریاد چیست؟!

همه ی این سه اتفاق ناگوار  و دیرباور در کمتر از یک هفته رخ داد: فوت مادر خانم بهرامی، فوت مهندس علی نیا و فوت همسر آقای نقدی، که هر سه از همکارانم در یک مدرسه هستند. برای ما که غافلیم ، ناگهانی اتفاق می افتد و این در حالیست که همیشه ما را خبر می کند؛ مرگ!

فرشته ی مرگ با کوبیدن در همسایه، فامیل و آشنایان، هشدار می دهد که دیر یا زود نوبت آسیاب ما هم می رسد. مرگ یک آشنا، تلنگری است به شیشه ی ترک خورده ی باور بی پایه مان که « مرگ فقط برای همسایه است.»

حالا که مرگ، قانون طبیعت و برادر دوقلوی زندگی است و اگر نباشد به قاعده ی حیات لطمه می خورد و به قول سهراب سپهری:« و بدانیم اگر مرگ نبود/ دست ما در پی چیزی می گشت...» پس؛ پدر و مادر بزرگوارم، خواهر و برادر عزیزم، همسر خوبم و فرزندان دلبندم، دوستان گرامی و همکاران ارجمندم و تو ای دشمن بد کینه و لجباز من که وجودت باعث می شود تا قدر دوستانم را بیشتر و بهتر بدانم و از داشتنشان احساس آرامش و امنیت کنم، همه ی شما را دوست می دارم  و از شما می خواهم « بیا تا قدر یکدیگر بدانیم/ که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم.»

« حیدر بابا دونیا یالان دونیادی

سلیماندان نوحدان قالان دونیادی

اوغول دوغان درده سالان دونیادی

هر کیمسیه هر نه وریب آلوبدی

افلاطوندان بیر قوری آد قالیبدی...

آدام گدر اوناندان فقط آد قالار

یاخشی، پیسدن آغوزدا بیر داد قالار...»

مواظب خودتان باشید و مهربان زندگی کنید تا اگر روزی، دیگر نبودیم با یک – یادش به خیر!- یادمان کنند.

یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:تلنگر,مرگ,داد,بیداد, :: 9:34 :: نويسنده : حسن سلمانی

 راز تو اسیر توست؛

اگر آن را فاش ساختی، تو اسیر آن باشی.

گلپسر

دو شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 16:1 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« زیباترین... »
 
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد.
زاده ی قول تو هستم
در غبار.
پس می دانم
که رنج در خانه است
در انتهای پله ها خانه دارد
تنها انزوای من است
که در باران مرا شکر می کند
که تا صبح فردا
زنده هستم
چرا تمام هفته را با پاروی شکسته
در رودخانه ماندم؟!
خانه کوچک بود
در خلوتی خانه
از میان همه ی عادت ها
و سوگندها
فقط تو را صدا کردم.
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد.
احمد رضا احمدی
کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم
چهار شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

 "نمیتوان نوشت، عزیزم"

دریا خروشان و دیوانه وار،

رود هوائی و سودازده،آب خون آلود،

نمیتوان شنا کرد،آری شنا نمیتوان کرد،عزیزم

بنگر چه دردهائی اندر دلهاست

که بر رسن و ریسمان نمیتوان چیدشان

پرسشها از سنگ و کوه  می بارند

همچو باران یکریز بر سر می ریزند

همچو سرشک دیدگان جاری میشوند

نمیتوان نفسی تازه کرد و گشت و گذار کرد،عزیزم

یکی را زکوه،

یکی را ز بام می اندازد،

ترس و هراسی که بر سرمان جولان می دهد.

خوابها سر و ته ودرهم برهم گشته

نمیتوان تعبیر کرد،آری تعبیر نمیتوان کرد،عزیزم

هر دردی باشد مهرش را بر دل ما می نشاند

مائیم که قهر و عذاب زمین و آسمان را می کشیم

نگارنده و کاتب بنگاشته،

چنان مهر و مومش کرده

که یک سطر آن را نمیتوان زدود،عزیزم

سنبله چیست؟

                      بهتر از بذر میدانم

کوه چه می کشد؟

                      بهتر از تو میدانم

آنچه تو میدانی ،نیز فراتر و بهتر از تو می دانم

نمیتوان نوشت ،آری نمیتوان نگاشت ، عزیزم


شاعر:زلیم خان یعقوب                                   

دیلمانج:زین العابدین چمانی      

دو شنبه 10 آذر 1391برچسب:, :: 12:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

« قرض مگیر»

عمر کوتاهت را گران قدر بدان

بر هر کس و ناکسی خرج مکن

گر برای مردانقلعه ای برافراشتی

برای نامردان برج و بارو مساز

در مه گم نشو

دزر گرد و غبار راه خود را گم مکن

به روی چشمانت بگذار

حق و راستی را

از پدران و نیاکان،دنیا بخواه

از ناکسان قرض  مگیر

دریایش را جزیره می انگارد

صدایش را پژواک می پندارد

دنیا تو را تواند که بلعد

تو با دنیا هرگز شرط نبند

شعر : زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 10 آذر 1391برچسب:, :: 12:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

عشق تنها مرضی است که بیمار از آن لذّت می برد!!!
گلپسر
چهار شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 15:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

«گر درد افزوده گردد...»

گر درد افزوده گردد

درمان هم افزوده می گردد

درمان را به پنجاه و صد می رساند

پرتوش به خاموشی می گراید

وز نورش کاسته می گردد

بر چهره

مرهم نه

بر چشم

درمان

قلب، از حمل بار مسؤلیت

خسته و کم توان می گردد

نه نان، نه نمک، هیچ یک به دادش نمی رسد

بیمار برای خوابیدن در بستر

دنبال دوا و درمان گشته ، در به در

ما دوا می خوریم

درد به راه می افتد

کارمان به چرخ و فلک می افتد

هر روز پیوسته به خوردن دوا عادت می کنیم

شاید بسیاری مرهم بر چهره منهند

اشک چشمان با تسلی پاک نمی گردد

درد و رنج سالیان

از جان به در نمی شود

زخم های کهنه را

التیام نمی رسد

زیاد هم داروی جدید را

تحسین مکن

پس چیست، این دشت خشکیده؟

این اندرون سوخته؟

پس چیست این همه رحلت دور از انتظار؟

در گذشت ناگهان؟

دستور نسخه ی پزشک، هیچ است

گر آفریدگار، شفایمان را ننوشته باشد

 

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:زلیم,چمانی,شفا,درمان, :: 14:48 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان