الهه ی الهام
انجمن ادبی
شاملو:
گر بدین سان زیست باید پست!
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به ریوایی نیاویزم!
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر
ننشانم از ایمان خود چون کوه،
یادگاری جاودانه بر طراز بی بقای خاک...
علی ناطقی
شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : حسن سلمانی
«چاره ای نیست»
چاره ای نیست!
چاره ای نیست!
برای
دست های یخ بسته ی خورشید
چاره ای نیست!
فرشته های جهنم
آمدند و آتش کبریت ها را دزدیدند
و دخترک کبیرت فروش
رویایش را گم کرد.
یاسر محمدی
بلبلان آباد کردستان
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:48 :: نويسنده : حسن سلمانی
یک دقیقه سکوت...
به خاطر نا امیدی تمام امیدهایمان...!!!
نیرواناجم
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : حسن سلمانی
یک دقیقه سکوت...
به خاطر نا امیدی تمام امیدهایمان...!!!
نیرواناجم
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : حسن سلمانی
مرا به ذهنت بسپار نه به دلت.
من از گم شدن در جاهای شلوغ می ترسم!
میرزایف
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : حسن سلمانی
من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم
به تو طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست
اشتیاقیست که هر لحظه و ساعت دارم
امیر پژوه
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : حسن سلمانی
میشل فوکو:
فرق ما با دیوانه ها در این است که، ما در اکثریت هستیم...!
نیرواناجم
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:42 :: نويسنده : حسن سلمانی
مهربانیت را مرزی نیست ای مهربان،
یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینش،
قلبت را بوسه باران کرده...
بهانه یگانه
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:41 :: نويسنده : حسن سلمانی
وسط کوچه مانده ام تنها
با من انگار خانه ها قهرند
آی بن بست های تو در تو
دوستانم کجای این شهرند؟!
محمد تیموری
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:39 :: نويسنده : حسن سلمانی
و چه احساس قشنگیست که در خلوت خود،
یاد یک «خوب» تو را غرق تماشا سازد.
فتح اله زاده
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:37 :: نويسنده : حسن سلمانی
همیشه با فرزندان خود مهربان باشید؛
زیرا آن ها هستند که «خانه ی سالمندان» شما را انتخاب خواهند کرد.
نیروانا جم
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : حسن سلمانی
ز شب های دگر دارم تب غم بیشتر امشب
وصیت می کنم باشید از من باخبر امشب
مباشید ای رفیقان امشبِ دیگر زِ من غافل
که از بزم شما خواهم بریدن درد سر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می بینم
دفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
مکن دوری خدا را از سر بالینم ای همدم
که من خود را نمی بینم چو شب ها ی دگر امشب
شرر در جان «وحشی» زد غم آن یار سیمین تن
ز وی غافل مباشید ای رفیقان تا سحر امشب.
وحشی بافقی پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:33 :: نويسنده : حسن سلمانی
هر که یار ماست، میلِ کشتن ما می کند
جُرم یاران چیست؟ دوران این تقاضا می کند
می کند افشای درد عشق داغ تازه ام
این سیه رو، دردمندان را چه رسوا می کند!
اشک هر دم پیش مردم آبرویم می برد
چون توان گفتن که طفلی با من این ها می کند؟!
از جنون ما تماشای خوشی خواهد شدن
هر که می آید به کوی ما تماشا می کند
دم به دم از درد «وحشی» سنگ بر دل می زند
هر زمان درد دلی از سنگ پیدا می کند.
وحشی بافقی
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 15:32 :: نويسنده : حسن سلمانی
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امّید ز هر کس که یریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم، پریدیم
رَم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم
کوی تو که باغ اِرَم و روضه ی خُلد است
انگار که دیدیم و ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم، نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دَم باش، رسیدیم، رسیدیم
«وحشی» سبب دوری و این قِسم سخن ها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم.
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 14:3 :: نويسنده : حسن سلمانی
مجنون به من بی سر و پا می ماند
غمخانه ی من به کربلا می ماند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت:
«کاین خانه به ویرانه ی ما می ماند.»
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|