الهه ی الهام
انجمن ادبی

 دنبال کسی نگرد که بتوانی با او زندگی کنی؛

دنبال کسی باش که نتوانی بدون او زندگی کنی.

گلپسر

دو شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : حسن سلمانی

 ممکن است کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی؛

امّا کسی را که با او گریسته ای هرگز فراموش نخواهی کرد.

گلپسر

دو شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 15:57 :: نويسنده : حسن سلمانی

 آرزو کردن با انسان و به آرزو رسیدن با خداست!

گلپسر

دو شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : حسن سلمانی

« اسب لاغر ميان به كار آيد »

پادشاهى چند پسر داشت ، ولى يكى از آنها كوتاه قد و لاغر اندام و بدقيافه بود، و ديگران همه قدبلند و زيبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خواركننده مى نگريست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقير مى كرد.

آن پسر از روى هوش و بصيرت فهميد كه چرا پدرش با نظر تحقيرآميز به او مى نگرد، به پدر رو كرد و گفت :

اى پدر! كوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نيست كه هركس ‍ قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بيشتر است ، چنانكه گوسفند پاكيزه است ، ولى فيل مردار بو گرفته مى باشد:

آن شنيدى كه لاغرى دانا

گفت بار به ابلهى فربه

اسب تازى وگر ضعيف بود

همچنان از طويله خر به

شاه از سخن پسرش خنديد و بزرگان دولت ، سخن او را پسنديدند، ولى برادران او، رنجيده خاطر شدند.

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

هر پيسه  گمان مبر نهالى 



شايد كه پلنگ خفته باشد

اتفاقا در آن ايام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسيد. نخستين كسى كه از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همين پسر كوتاه قد و بدقيافه بود، كه با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاك هلاكت افكند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ايستاد و گفت :

اى كه شخص منت حقير نمود

تا درشتى هنر نپندارى

اسب لاغر ميان ، به كار آيد

روز ميدان نه گاو پروارى

افراد سپاه دشمن بسيار، ولی افراد سپاه پادشاه ، اندك بودند. هنگام شدت درگيرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد كوتاه خطاب به آنان نعره زد كه : ((آهاى مردان ! بكوشيد و يا جامه زنان بپوشيد.))

همين نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشيد، دل به دريا زدند و همه با هم بر دشمن حمله كردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شكست خورد.

شاه سر و چشمان همان پسررا بوسيد و او را از نزديكان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگريست و سرانجام او را وليعهد خود نمود.

برادران نسبت به او حسد ورزيدند، و زهر در غذايش ريختند تا به بخورانند و او را بكشند. خواهر آنها از پشت دريچه ، زهر ريختن آنها را ديد، دريچه را محكم بر هم زد، پسر قد كوتاه با هوشيارى مخصوصى كه داشت جريان را فهميد و بى درنگ دست از غذا كشيد و گفت : ((محال است كه هنرمندان بميرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگيرند.))

كس نيابد به زير سايه بوم 



ور هماى  از جهان شود معدوم



پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبيه كرد و هر كدام از آنها را به يكى از گوشه هاى كشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مركز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گرديد و نزاع و دشمنى از ميان رفت . چنانچه گفته اند: ((ده درويش در گليمى بخسبند و دو پادشاه در اقليمى  نگنجند.))

نيم نانى گر خورد مرد خدا

بذل درويشان كند نيمى دگر

ملك اقلمى بگيرد پادشاه

همچنان در بند اقليمى دگر

چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «داستان های دبستان»

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدّت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات، جلوی آینه به موهای خود ژل می زند ! موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود فِلَت می زند .

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد ، کبری گفت که تصمیم بزرگی گرفته است . کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پطرس چت می کرد !

پطرس همیشه پای کامپیوترش نشسته و چَت می کند. روزی پطرس دید که سد سوراخ شده امّا انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود ! او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند و از این رو در حال چت کردن غرق شد .برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود امّا کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد.ریز علی چراغ قوّه داشت اما حوصله درد سر نداشت ! 

قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مُردند امّا ریز علی بدون توّجه به خانه رفت.خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریز علی مهمانِ نا خوانده ندارد او حتّی مهمان خوانده هم ندارد. او اصلاً حوصله مهمان ندارد . او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید ، چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت امّا او از چوپان دروغگو هم گِله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد !!!

قسمتی از سخنرانی دکتر انوشه

هدیه :401

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 

« عبرت از دنياى بى وفا» 

يكى از فرمانروايان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب ديد كه همه بدنش در قبر، پوسيده و ريخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى كند. خواب خود را براى حكما و دانشمندان بيان كرد تا تعبير كنند، آنها از تعبير آن خواب فروماندند، ولى يك نفر پارساى تهيدست ، تعبير خواب او را دريافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است كه ملكش در دست دگران است !)) 

بس نامور به زير زمين دفن كرده اند

كز هستيش به روى زمين يك نشان نماند

وان پير لاشه را كه نمودند زير خاك

خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند

زنده است نام فرخ نوشيروان به خير

گرچه بسى گذشت كه نوشيروان نماند

خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر

زان پيشتر كه بانگ بر آيد فلان نماند

هدیه:401

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 12:31 :: نويسنده : حسن سلمانی

  

آرزویم این است:

نتراود اشک در چشم تو هرگز، مگر از شوق زیاد.

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز؛

و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی.

عاشق آن که تو را می خواهد؛

و به لبخند تو از خویش رها می گردد،

و تو را دوست بدارد،

به همان اندازه که دلت می خواهد!

نیروانا جم

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 15:21 :: نويسنده : حسن سلمانی

  

خداوند معجزه کرد و انسان را آفرید؛

ما نیز معجزه کنیم و انسان بمانیم!

401

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 14:9 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «زیباترین...»

زیباترین قول تو این است

که هرگز باز نخواهی آمد.

زاده ی قول تو هستم

در غبار.

پس می دانم

که رنج در خانه است

در انتهای پله ها خانه دارد

تنها انزوای من است

که در باران مرا شکر می کند

که تا صبح فردا

زنده هستم

چرا تمام هفته را با پاروی شکسته

در رودخانه ماندم؟!

خانه کوچک بود

در خلوتی خانه

از میان همه ی عادت ها

و سوگندها

فقط تو را صدا کردم.

زیباترین قول تو این است

که هرگز باز نخواهی آمد.

احمد رضا احمدی

کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:احمدرضااحمدی,سلمانی,قول,زیباترین, :: 13:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

رفاقت را از دستفروش بازار نخریده ام، بلکه در کوچه پس کوچه های خاکی محله مان یاد گرفته ام. پس خوب می دانم برای کدام رفیق زمین بخورم که از زمین خوردنم شاد نشود، بلکه دست خاکی ام را بگیرد و از زمین بلندم کند!

علی کیانی مهر

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 10:44 :: نويسنده : حسن سلمانی

بدحرفم، بی ادب نیستم؛

خشنم، بی رحم نیستم؛

تک پرم، مغرور نیستم؛

خودخواهم، پُرتوقع نیستم؛

رکم، دروغگو نیستم؛

اگر برایت سنگینم، با یک«بای» خوشحالم کن.

نیروانا جم

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 10:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

 
کسی که در آفتاب زحمت می کشد، حق دارد در سایه استراحت کند.
گلپسر
 
چهار شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:38 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

در نگاه کسی که پرواز را نمی فهمد، هر چه اوج بگیری کوچک تر خواهی شد.
گلپسر
چهار شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:30 :: نويسنده : حسن سلمانی

 چترم باز باشد یا بسته، فرقی نمی کند.

بی تو آسمان دلم همیشه ابریست!

نیروانا جم

پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 عکس های قشنگ دلیل بر زیبایی تو نیست،

ساخته ی دست عکاس است.

درونت را زیبا کن تا مدیون هیچ عکاسی نباشی!

نیروانا جم

پنج شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:12 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان